جدول جو
جدول جو

معنی سرریز شدن - جستجوی لغت در جدول جو

سرریز شدن
(دَ رَهْ نِ /نَ دَ)
لب ریز شدن. ریختن آب و مانند آن از حوض و جز آن. ریختن مظروف از لب ظرفی چون بیش از اندازه باشد
لغت نامه دهخدا
سرریز شدن
پر شدن، لب ریز شدن، مالامال شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرریز شدن
لتفيض
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به عربی
سرریز شدن
Overflow
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سرریز شدن
déborder
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سرریز شدن
meluap
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سرریز شدن
überlaufen
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
سرریز شدن
переливатися
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سرریز شدن
przelewać się
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
سرریز شدن
溢出
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به چینی
سرریز شدن
transbordar
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سرریز شدن
traboccare
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سرریز شدن
desbordar
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سرریز شدن
overstromen
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به هلندی
سرریز شدن
넘치다
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به کره ای
سرریز شدن
उभरना
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به هندی
سرریز شدن
سرایت کرنا
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به اردو
سرریز شدن
অতিক্রম করা
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
سرریز شدن
ล้น
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
سرریز شدن
kumwagika
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
سرریز شدن
переполняться
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به روسی
سرریز شدن
溢れる
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سرریز شدن
לִגְלֹושׁ
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به عبری
سرریز شدن
taşmak
تصویری از سرریز شدن
تصویر سرریز شدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپری شدن
تصویر سپری شدن
پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، برای مثال هرچ آن سپری شود سرانجام / خواهی قدمی و خواه صدگام (نظامی۳ - ۵۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ مُ بِ کَ دَ)
گذشتن و آخر شدن. (آنندراج). گذشتن و تمام شدن. (غیاث). منقضی شدن و تمام شدن. (ناظم الاطباء) : چون سال صد و نود و نه سپری شد و سال دویست اندر آمد به اول ماه محرم همه سپاه به در کوفه آورد. (ترجمه طبری بلعمی). چون سال سپری شد بیست و سی قبای دیگر راست کرده بجامه خانه دادندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 152)، از میان رفتن. تمام شدن. به انتها رسانیدن:
شاد بادی و همه ساله بتو شاد پدر
شادیی کآن نشود تا بقیامت سپری.
فرخی.
و ما او را (سطح را) نهایت جسم نهادیم که جسم به دومی سپری شد. (التفهیم).
و همین باشد تا آنگاه که جهان سپری شود. (تاریخ سیستان). و ده گان و پنجگان (مهتران را) همی درخواندندی و همی کشتند تا مهتران سپری شدند و بعامه رسید. (مجمل التواریخ). من اعتبار کردم بزیج میان آنچه حساب من است تا آنچه گفت... و فی الجمله خلاف اندر تواریخ هرگز سپری نشود. (مجمل التواریخ) .و چون مدت درنگ او سپری شود... (کلیله و دمنه). بدانست که ایام محنت سپری شد و روزگار اقبال رسید. (ترجمه تاریخ یمینی). آخر بسبب نفعی حقیر آزار خاطر من روا داشت و دوستی سپری شد. (گلستان). یکی از ملوک عرب مدت عمرش سپری شد. (گلستان)، پرداخته شدن. (ناظم الاطباء). ساختن: پس نمرود بفرمود تا بنایی کردند سخت بلند... و دیوار اندرکشید. چون دیوار سپری شد، بفرمود تا هیزم کشیدن گرفتند به اشتر و استر و خر. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی)، زائل شدن:
از آن که هست شب آبستن و نداند کس
که هاله چون سپری شد چه زاید آبستن.
مسعودسعد.
، ناپدید ومعدوم شدن. (ناظم الاطباء). مردن. فانی شدن: هفت سال در بند داشت تا آنجایگه سپری شد. (راحه الصدور راوندی). و بعد از آن در خناق آن محنت اضطراب میکرد تا سپری شد. (ترجمه تاریخ یمینی). او در زیر عذبات عذاب و زخم چوب و شکنجه سپری شد. (ترجمه تاریخ یمینی). جاسوسان برگماشت تا عبدالملک را بدست آوردند و او را بگرفت و باور کند فرستاد و آنجایگاه سپری شد. (ترجمه تاریخ یمینی). چون ابواسحاق بن البتکین بغزنه رسید بمدتی نزدیک سپری شد و دعوت حق را اجابت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). مردم بسیار در زیر آن سپری شدند و از چهارپای خود اثری نماند. (جهانگشای جوینی)، طی شدن و نوردیده گردیدن. (آنندراج). طی شدن. (غیاث) :
هرچ آن سپری شود سرانجام
خواهی قدمی و خواه صد گام.
نظامی.
، خالی شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سپری شدن
تصویر سپری شدن
بسر رسیدن بپایان بردن تمام شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واریز شدن
تصویر واریز شدن
واریز شدن حساب. تفریغ حساب بعمل آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبریز شدن
تصویر لبریز شدن
پرشدن، ریختن مظروف از سر ظرف در وقتی که بیش از گنجایش ظرف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پایان یافتن، گذشتن، منقضی شدن، تمام شدن، به اتمام رسیدن، گذشتن، طی شدن، به سررسیدن
متضاد: شروع شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیرون ریختن، لب ریز کردن، مالامال کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آب لبریز می شود: یک پیشنهاد غیره منتظره به شما می شود
رودخانه ای که آبش بالا آمده: یک تغییر مهم در اطراف شما روی می دهد
یک وان حمام لبریز شده: هیچوقت از خواسته هایتان سیر نمی شوید
یک بشکه لبریز: خوشبختی
یک مخزن یا منبع لبریز: مرگ یک دوست
- کتاب سرزمین رویاها
فرهنگ جامع تعبیر خواب